از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
« من » میتواند بیتو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربهای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازد
هرچند دشوار است باید پا بگیرم
تا انتقامم را از این دنیا بگیرم
من خستهام دیوانهام آزار کافیست
راهی ندارم پیش رو دیوار کافیست
جز دردها سهمم نبود از با تو بودن
لطفا برو دست از سرم بردار کافیست
لج میکند جسمت بگوید زنده هستی
وقتی برایم مردهای انکار کافیست
با ساز دنیا گرچه مجبورم برقصم
حرفی ندارم چون برایم دار کافیست
من خستهام دیوانهام دلگیرم از تو
خود را همین امروز پس میگیرم از تو
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
« من » میتواند بیتو هم خوشبخت باشد ..